کد مطلب:106633 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:160

نامه 009-به معاویه











[صفحه 612]

از نامه های امام (ع) به معاویه: اجتیاح: ریشه كن كردن احد: كوهی در مدینه هموم: تصمیمها حلس: پارچه ی نازكی كه زیر جهاز شتر می گذارند وعر: صعب العبور حوزه: ناحیه، حوزه ی پادشاهی پایتخت و مركز پادشاه است حلف: پیمانی كه میان مردم بسته می شود احجام: تاخیر كردن در كاری موته: نام زمینی در سرزمین دمشق كه پایین تر از شهر بلقاست. ادلاء بالشیئی: نزدیك شدن به آن (قبیله ی ما (قریش) خواستند پیامبرمان را بكشند، و ریشه ی ما را بركنند، غم و اندوه را به جانهای ما ریختند، و هر بدی را كه می توانستند درباره ی ما انجام دادند، گوارایی زندگی را از ما منع كردند، ترس و بیم را همراه ما ساختند، ما را به پناه بردن به كوه صعب العبور مجبور كردند، برای ما آتش جنگ را برافروختند، پس خداوند اراده كرد كه به وسیله ی ما، دینش را نگهدارد و شر آنان را از حریم آن، باز دارد، مومنان ما، در این راه خواهان ثواب بودند، و كافران ما، اصل و ریشه را حمایت می كردند و هر كس از قریش كه ایمان می آورد از ناراحتیهایی كه ما داشتیم در امان بود و این امر به خاطر هم پیمانها و عشیره هایشان بود كه مورد حمایت قرار می گرفت و از خطر كشته شدن نیز به

دور بود. هرگاه آتش جنگ شعله می كشید و مردم هجوم می آوردند، پیامبر اكرم خاندان خود را در جلو لشكر قرار می داد تا اصحابش از آتش شمشیر و نیزه مصون بمانند، بدین سبب عبیده بن حارث در جنگ بدر و حمزه در روز احد به شهادت رسیدند، و جعفر در موته شربت شهادت نوشید، و كسان دیگری هم هستند كه اگر می خواستم نامشان را می بردم كه دوست داشتند همانند ایشان به شهادت برسند، اما قسمت چنان بود كه زنده بمانند، و مرگشان به تاخیر افتد. شگفتا از این روزگار مرا همسنگ كسی قرار داده است كه نه چون من به اسلام خدمت كرده و نه سابقه ای در دین چون من دارد سابقه ای كه هیچ كس مثل آن را ندارد، من سراغ ندارم كسی را كه چنین ادعایی بكند و گمان ندارم خدا هم چنین كسی را بشناسد و در هر حال خدای را می ستایم. این نامه گزیده ای است از نامه ای كه حضرت در پاسخ نامه ی معاویه مرقوم فرموده اند. نامه ی معاویه از این قرار بود: از معاویه بن ابی سفیان به جانب علی بن ابیطالب: سلام بر تو، همانا من نزد تو، سپاس و ستایش می كنم خدایی را كه جز او، خدایی نیست، پس از حمد خدا و نعت پیامبر، خداوند محمد (ص) را به علم خویش مخصوص كرد و او را امین وحی خود قرار داد، و به سوی خل

ق خود فرستاد و از میان مسلمانان برایش یارانی برگزید، و او را به وجود آنان تایید فرمود، مقام و منزلت آنها در نزد رسول خدا به اندازه ی فضیلت و برتری آنان در اسلام بود، پس بافضیلت ترین ایشان در اسلام و خیرخواه ترینشان برای خدا و رسولش خلیفه ی بعد از او، و جانشین خلیفه ی وی و سومین خلیفه عثمان مظلوم می باشد، و تو به همه ی آنها حسد بردی و بر تمامشان شورش كردی، و تمام این مطالب از نگاههای خشم آلود و گفتارهای نامربوط و نفسهای دردناك و كندی كردنت درباره ی خلفا، شناخته می شود و در تمام این مدت با زور و اكراه كشانده می شدی چنان كه شتر مهارشده برای فروش كشانده می شود، از همه گذشته نسبت به هیچ كسی حسد اعمال نكردی به اندازه آنچه نسبت به پسر عمویت عثمان به عمل آوردی، در حالی كه او، به دلیل خویشاوندی و مصاهرتش با رسول خدا، از دیگران به این كه بر وی حسد نبری سزاوارتر بود، اما رحمش را قطع كردی و نیكیهایش را به زشتی مبدل ساختی و مردم را بر او شوراندی در نهان و آشكار، كارهایی انجام دادی تا شترسواران از اطراف بر او حمله ور شوند، و اسبهای سواری به سوی وی رانده شد و در حرم رسول خدا بر علیه او اسلحه جمع شده در حالی كه با تو در یك

محله بود به قتل رسید و تو از میان خانه ی او هیاهوی دشمنان را می شنیدی اما برای دور كردن آنان از او چه با گفتار و چه با كردار از خود اثری نشان ندادی، به راستی سوگند یاد می كنم كه اگر تو، در آن روز به دفاع از او می ایستادی و مردم را از قتل او، باز می داشتی، طرفداران عثمان هیچ فردی از انسانها را در خوبی با تو همسنگ نمی كردند، و این كار نیك تو از نزد آنها خاطره ی زشت دوری از عثمان و ستم بر او را كه از تو می شناختند، برطرف می كرد، مطلب دیگری كه باعث شده است، یاران عثمان را بر تو بدگمان كند آن است كه كشندگان وی را به خود پناه داده ای، هم اكنون آنها بازوان و یاران و معاونان و دوستان نزدیك تو شده اند و به من چنین گفته شده است كه تو خود را از خون عثمان تبرئه می كنی، پس اگر راست می گویی كشندگان وی را به ما تسلیم كن تا آنان را به قتل رسانیم و در این صورت ما از همه ی مردم سریعتر به سوی تو می آییم، و اگر این كار را نكنی هیچ چیز در مقابل تو و اصحاب تو بجز شمشیر نخواهد بود، سوگند به خدایی كه جز او خدایی نیست، در جستجوی كشندگان عثمان كوهها و ریگستانها و خشكی و دریا را می گردیم تا این كه یا خدا آنها را بكشد و یا ارواحمان را

در این راه به خدا ملحق كنیم، والسلام. این نامه را به وسیله ی ابومسلم خولانی برای حضرت امیر (ع) به كوفه فرستاد و سپس امام (ع) در پاسخش این نامه را ارسال فرمود: از بنده ی خدا علی امیرالمومنین به معاویه بن ابی سفیان، اما بعد، برادر خولانی نامه ای از تو برای من آورد كه در آن از پیامبر خدا و هدایت وحی كه به وی انعام فرموده یادآوری كرده بودی، من نیز می ستایم خدایی را كه به وعده ی خویش درباره ی او عمل كرد و او را به پیروزی نهایی رسانید، و سرزمینها را در اختیار او گذاشت و بر دشمنان و بدگویان از قومش غلبه اش داد، آنان كه با او خدعه كردند و به او بد گفتند، و نسبت دروغگویی به او دادند و از روی دشمنی با او ستیزه كردند و برای بیرون راندن او، و یارانش از وطن، با هم همدست شدند و قوم عرب را بر جنگ با او گرد آوردند، و بر او شوراندند، و علیه او، و یارانش، كمال كوشش را به خرج دادند، و تمام امور را برایش واژگونه كردند، تا روزی كه فرمان حق آشكار شد در حالی كه دشمنان ناخشنود بودند، و سختگیرترین اشخاص نسبت به او فامیلش بودند، و هر كه به او نزدیكتر، شدیدتر بود مگر كسانی كه خدا نگهداریشان كرد، ای پسر هند، روزگار، عجایبی را در خود پنه

ان داشت كه به وسیله ی تو آن را آشكار ساخت. آنگاه كه از ابتلاءات و آزمایشهای خداوند نسبت به پیامبر و خانواده اش برای ما نوشتی، اقدام به كار ناروایی كردی، چرا كه ما خود از همان اهل ابتلا بودیم، بنابراین تو در این كار مانند كسی هستی كه خرما را به سرزمین هجر، كه مركز آن است ببرد، و یا كسی كه معلم تیراندازی خود را به مسابقه ی با خود دعوت كند، و گفتی كه خداوند برای پیابرش یاورانی برگزید و او را با آنها تایید كرد و مقام و منزلت آنان در نزد آن حضرت به اندازه فضیلتشان در اسلام بود، و به گمان تو بافضیلت ترین آنان در اسلام و خیرخواه ترین آنها برای خدا و پیامبرش خلیفه ابوبكر صدیق و عمر فاروق بود، به جانم سوگند موقعیت این دو نفر در اسلام عظیم است و مصایب آنها به سبب ناراحتیهایی كه در اسلام متحمل شدند، شدید است، خدایشان رحمت كند و آنان را پاداشی نیكوتر از اعمالشان بدهد، اما تو مطالبی در نامه ات نوشتی كه اگر تمام و كامل باشد به تو ربطی ندارد و تو از آن بركناری، و اگر ناقص و ناتمام باشد به تو صدمه و ضرری ندارد بلكه زیانش بر همان كسانی وارد می شود كه در آن زمان بوده اند و تو را چه رابطه ای است با صدیق؟ زیرا صدیق كسی است كه ح

ق ما را تصدیق كند و بپذیرد، و باطل دشمنان ما را باطل داند، و تو را چه به فاروق؟ زیرا فاروق كسی است كه میان ما و دشمنانمان فرق و امتیازی قائل شود، و نیز یادآور شدی كه عثمان از حیث فضیلت در مرتبه ی سوم است، عثمان اگر نیكوكار بوده است، به زودی پروردگار بسیار آمرزنده ی را ملاقات می كند، كه گناه را بزرگ نمی بیند و آن را می آمرزد، به جان خودم سوگند از خدا امیدوارم روزی كه هر كس را به اندازه ی فضیلتش در اسلام و خیرخواهیش نسبت به خدا و پیامبرش پاداش دهد، بهره ی ما را از همه بیشتر عطا فرماید زیرا، آنگاه كه محمد (ص) مردم را به سوی ایمان به خدا و توحید فرا خواند ما اهلبیت، نخستین كسانی بودیم كه به او ایمان آوردیم و آنچه را گفت پذیرفتیم و سالها با محرومیت بسر بردیم و از میان عرب در روی زمین كسی غیر از ما خدای را عبادت نمی كرد. فاراد قومنا... نار الحرب، و سپس این عبارات آمده است: و مخالفان در میان خود پیمان نامه ای علیه ما نوشتند كه با ما غذا نخورند و آب نیاشامند و با ما ازدواج و هیچ داد و ستد نكنند. برای ما هیچ امنیتی در میان آنان نبود مگر این كه پیامبر به آنها تحویل داده شود تا او را به قتل رسانند و مثله اش كنند، پس ما

در امان نبودیم مگر در بعضی اوقات. سپس این جمله می آید: فعزم الله... بمكان امن، و بعد جملات دیگری است از این قرار: این وضع تا وقتی كه خدا خواست ادامه داشت، و سپس خداوند پیامبرش را دستور به هجرت داد و پس از آن او را به كشتن مشركان امر كرد، و بعد، این جمله می آید: فكان (ص) اذا احمر الباس... آخرت، و سپس به این مطالب می پردازد: و خدا صاحب اختیار احسان به آنها و منت گذاردن بر آنان می باشد به سبب آنچه از اعمال نیك كه از خود باقی گذاشتند و تو غیر از آنها كه نام بردی كسی را نشنیدی كه خیرخواهتر برای خدا نسبت به اطاعت پیامبر و مطیع تر برای پیامبر در اطاعت از پروردگارش باشد، و نیز صابرتر بر آزار و زیانهای وارده در هنگام جنگ و ناملایمات با پیامبرش باشد، اما بدان كه در میان مهاجرین، جز اینها نیز خیرخواهان بسیاری به چشم می خورند كه تو هم ایشان را می شناسی، خدای جزای نیكوترین اعمالشان را به آنان بدهد، علاوه بر این، تو را چه رسد به این كه میان مهاجران نسختین فرق بگذاری و برای آنها درجاتی قائل شوی و طبقات آنان را معرفی كنی؟ هیهات این كار از لیاقت تو، دور و از عهده ی تو خارج است مانند تیر نامناسبی كه در میان بقیه تیرهای قمار صد

ای مخالفی سر دهد و همچون محكومی كه در محكمه حكمی صادر كند، ای انسان از خود تجاوز مكن، كم ارزشی و نقص و توانایی خود را بشناس، تو كه جایت آخر صف است چرا خود را جلو می اندازی؟ اگر بیچاره ای مغلوب شود بر تو، زیانی نیست و اگر ظفرمندی هم پیروز شود سودی برای تو ندارد، و تو با شدت در كویر گمراهی روانی و از اعتدال و میانه روی، بسیار منحرفی، من به تو خواری روا نمی دارم اما نعمت خدا را بازگو می كنم و به دنبال این مطالب، اولین عبارات نامه ی حضرت به معاویه تا جمله ی توكلت كه از نیكوترین نامه هاست و بعد می فرماید تو در نامه ات نوشتی كه برای من و اصحابم جز شمشیر نخواهد بود... و تا آنچه در نامه ی معاویه ذكر شد، و سپس از و لعمری كه تا آخر نامه ی حضرت آمده است. این كه مرحوم سیدرضی بسیاری از جمله های نامه ی امام را در نهج البلاغه نیاورده با آن كه در كتابهای فراوان تاریخی نامه های امام بطور كامل یافت می شود، اشتباه بزرگی را مرتكب شده است. اكنون به شرح خود بپردازیم: باید توجه كرد كه امیرالمومنین (ع) به هر قسمت از نامه ی معاویه پاسخی مفصل داده است و این فراز از سخنان امام (ع) مشتمل بر گرفتاریها و آزمایشهایی است كه خود حضرت و نزدی

كان او از بنی هاشم در راه اسلام متحمل شدند، و فضایلی را كه مومنانشان در خدمت به اسلام و كافرانشان در حمایت از اصل نژاد و انسانیت كسب كردند، فصلی از این نامه پاسخی است از آن، كه معاویه عده ای را بر ایشان برتری، و ترجیح داد، آنجا كه در صدر نامه اش گفت: خداوند برای پیغمبرش اعوانی از مسلمانان برگزید و به آن وسیله وی را تایید فرمود، و نام آنها را ذكر كرد تا آنجا كه گفت سومین شخصیت خلیفه ی مظلوم، عثمان است، جواب حضرت در مقابل این اظهارات معاویه از این عبارت شروع می شود: و لعمری الی لارجو... الاوفر، كه ترجمه اش گذشت، و این كلمات اشاره به آن است كه وی بافضیلت ترین جامعه است، زیرا هرگاه بهره ی افزونتر و ثواب بیشتر در مقابل فضیلتی باشد كه انسان در اسلام كسب كرده است پس او بر تمام اهل اسلام برتری و فضیلت دارد. ان محمدا... و منیته اخرت، در این عبارت امام (ع) برتری خود و خانواده اش را بر دیگران شرح می دهد، و مدعای خود را مبنی بر افضلیت و برتری خویش در این جمله اثبات می فرماید كه شرح مطلب از این قرار است، ما خانواده، نخستین كسانی بودیم كه به خدا ایمان آوردیم و او را عبادت كردیم و آنچه را پیامبر آورده بود پذیرفتیم، خدا را

پرستیدیم و بر بلایای او صبر كردیم و همراه پیامبر، علیه دشمنان جنگیدیم و همین حالات دلیل بر افضلیت ما بر دیگران است. ما نیز در گذشته اشاره داشتیم بر این كه آن حضرت و خدیجه و سابقین دیگر از مسلمانان كه در همان اوایل به آنها پیوستند اولین افرادی بودند كه همراه پیغمبر اكرم خدا را عبادت كردند و سالها در مخفیگاههای مكه بطور پنهانی به عبادت خدا بسر بردند در حالی كه كفار و مشركین در اذیت و آزار آنان كوشش داشتند، و گفته شده است كه مشركان قریش هنگامی كه حضرت رسول پیامبری خود را اظهار كرد به نكوهش او برنخاستند اما همین كه به سب خدایان دروغینشان پرداخت به سرزنش و نكوهش او برخاستند و در اذیت و آزار وی زیاده روی كردند تا آنجا كه كودكان خود را بر او شوراندند و آنان با سنگ بر او می زدند كه پاهایش را خون آلود كردند، و به آزار شدید مسلمانان پرداختند تا آن كه پیغمبر اكرم دستور داد برای فرار از آزار به طرف حبشه مهاجرت كنند، یازده مرد از مسلمانان به آن جا رفتند كه از جمله ی آنها عثمان بن عفان، زبیر، عبدالرحمان بن عوف و عبدالله مسعود بودند، آنها رفتند و كفار قریش هم در تعقیب آنها شتافتند ولی نتوانستند ایشان را دستگیر كنند، پیش نجا

شی پادشاه حبشه رفتند، و از او خواستند كه مسلمانان مهاجر را به ایشان تحویل دهد اما او از این كار خودداری كرد، به این طریق پیوسته كفار به آزار پیغمبر خدا مشغول بودند و برای از میان برداشتن آن حضرت چاره جویی می كردند، احمد حنبل در مسندش از ابن عباس نقل كرده است كه گفت: گروهی از قریش در حرم خداوند در حجر اسماعیل گرد هم آمدند و به لات و عزا و سومین معبودشان منات، سوگند یاد كردند كه هر جا محمد (ص) را ببینند یكپارچه و متحد بر سر او بریزند و تا وی را نكشند از هم جدا نشوند، ابن عباس گفت، حضرت فاطمه كه از این قضیه آگاه شد خدمت حضرت آمد و به او اطلاع داد و گفت: پدرجان! این دشمنان هر جا تو را ببینند خواهند كشت و هر كدام قسمتی از دیه ی قتلت را به گردن خواهد گرفت، پیغمبر خدا فرمود: دخترم! آبی حاضر كن تا وضو بگیرم، آنگاه وضو گرفت و داخل مسجدالحرام شد، كفار كه در كنار كعبه بودند چشمهای خود را بستند و گفتند: او همین است اما هیچ كدام به طرف او برنخاست، پس پیامبر جلو آمد و بالای سر آنان ایستاد، و كفی از خاك گرفت. و روی آنان پاشید و گفت: تباه باد این چهره ها و بر صورت هر كدام كه از این خاك ریخت، در جنگ بدر با حالت كفر به قتل رس

ید، آری این است معنای گفتار امام: فاراد قومنا اهلاك نبینا و اجتیاح اصلنا... نار الحرب. و هموا بنا الهموم، دشمنان نسبت به ما اراده ی ضرر رساندن و انجام دادن كارهای زشت كردند به تعبیر دیگر اراده كردند كه نسبت به ما كارهایی انجام دهند كه سبب حزن و اندوه شود. و منعونا العذب، نشاط زندگی را از ما گرفتند، در جمله ی بعد امام (ع) واژه ی احلاس كه از باب افعال و به معنای ویژه قرار دادن است، استعاره از این قرار داده است كه دشمنان، ترس و بیم را ملازم و همراهشان ساخته بودند همچنان كه آن پارچه ی نازك و رقیق همراه و چسبیده به بدن شتر می باشد، و آتش را هم استعاره از جنگ آورده و به آن اضافه اش كرده است زیرا جنگ از حیث آزار رسانیدن و از بین بردن همه چیز مانند آتش است، و واژه ی ایقاد كه به معنای آتش افروزی می باشد به منظور ترشیح برای استعاره ی اخیر ذكر شده است. و اضطرونا الی جبل و عر، و كتبوا علینا بینهم كتابا، نقل شده است كه وقتی حمزه و عمر مسلمان شدند و نجاشی از پیش خود، از مسلمانان حمایت كرد و ابوطالب هم از رسول خدا حمایت كرد، و اسلام در میان قبایل منتشر شد، پس مشركان به منظور خاموش كردن نور خدا به كوشش پرداختند، و قبیله ی ق

ریش گرد هم آمدند بین خود قرار گذاشتند كه مكتوبی بنویسند و پیمان ببندد كه به بنی هاشم و بنی عبدالمطلب زن نداده و از ایشان نیز زن نگیرند، به آنان چیزی نفروخته و از آنها چیزی نخرند، این عهدنامه را نوشتند و امضاء كردند، و برای محكم كاری آن را در میان كعبه آویزان كردند، در این هنگام بنی هاشم و فرزندان عبدالمطلب به شعب ابوطالب پناه آوردند، از میان بنی هاشم ابولهب خارج شد، و پشتیبان مشركان شد، بنابراین مشركان مواد غذایی و حق عبور و مرور را از آنها قطع كردند و از اول سال هفتم نبوت پیامبر، میان شعب در محاصره بودند و جز در اوقات معینی حق بیرون آمدن نداشتند تا این كه سختی حالشان به نهایت رسید و از شدت گرسنگی صدای كودكانشان از پشت شعب شنیده می شد، و اما قریش در مقابل این اوضاع فلاكتبار، بعضی خوشحال بودند و عده ای ناراحت، سه سال به این منوال به سر بردند، تا سرانجام از طرف خدا به پیامبر وحی رسید كه موریانه عهدنامه را جویده تنها نام خدا را باقی گذاشته و بقیه ی آن را كه مطالبی ظالمانه و جائرانه بوده هم را محو ساخته است، پیامبر اكرم این خبر را به عمویش ابوطالب داد و به او گفت پیش قریش برود و آنان را از این امر آگاه سازد، ابوط

الب رفت و به آنها گفت برادرزاده ام چنین می گوید، اكنون بیازمایید اگر راست گفته باشد از این عقیده ی ناپسندتان دست بردارید و اگر دروغ باشد من او را به شما تسلیم می كنم، آن وقت اگر بخواهید او را خواهید كشت و اگر بخواهید زنده اش خواهید گذاشت، قریش گفتند حرف منصفانه ات را می پذیریم، به دنبال عهدنامه رفتند دیدند چنان است كه پیامبر خبر داده و متوجه شدند كه خود، مردمی ظالم و قاطع رحمند، این بود معنای عبارات بالا: و اضطرونا الی جبل و عر... تا آخر. فغرم الله لنا، خدا درباره ی ما تصمیم قاطع گرفت و برای ما چنین مقرر كرد كه از حوزه ی اسلام دفاع كنیم و دین را حمایت كنیم تا هتك حرمتش نشود، در این عبارت حمایت از حرمت دین را كنایه از جانبداری از آن آورده است. مومننا... عن الاصل، یعنی همه ی ما بنی هاشم از دین خدا دفاع می كردیم و پیامبرش را حمایت می كردیم، اما آنان كه مسلمان و مومن بودند، به این عملشان امید پاداش از خداوند داشتند و آنان كه در آن موقع ایمان نیاورده و كافر بودند، مانند عباس و حمزه و ابوطالب (به قولی) اینها به خاطر مراعات اصل و حفظ خویشاوندی، دشمنان را از پیامبر دفع می كردند. و من اسلم من قریش... یوم موته، حرف وا

و در اول جمله ی حالیه است یعنی ما مشغول دفاع از دین خدا بودیم در حالی كه مسلمانان قریشی كه غیر از بنی هاشم و عبدالمطلب بودند، از قتل و ترس و سایر بلاها و مصیبتهایی كه ما داشتیم بركنار و در امان بودند، بعضی به سبب عهد و پیمانی كه با مشركان داشتند و برخی دیگر به دلیل رابطه ی خویشاوندی و قبیله ای كه با كافران داشتند از خطر دور ماندند، و به این دلیل كه بنی هاشم و فرزندان عبدالمطلب در حفظ جان رسول خدا كوشش داشتند و جهات دیگر كه ذكر شد فضیلت آنان و علی بن ابیطالب بر بقیه ی مسلمین روشن و واضح می شود، پس از آن كه خداوند پیغمبرش را دستور داد كه با مشركان بجنگد، خانواده ی خود را جلو فرستاد و به سبب آنها، از اصحابش حرارت شمشیر و سرنیزه ها را دفع كرد. امام (ع) در سخنان خود، احمرار باس را كنایه از شدت جنگ آورده است به دلیل این كه شدت در جنگ سبب ظهور سرخی خون در آن می باشد، اگر چه كثرت استعمال این لفظ (از روشنی معنایش) جنبه ی كنایه بودن را از بین برده است، و موت احمر (مرگ سرخ) كنایه از سختی آن است، و در جنگ و هر گونه شدتی كه باعث خونریی شود، این كلمه استعمال می شود. بدر نام چاهی است كه به اسم حفركننده ی آن نامگذاری شده اس

ت. و اما قتل عبیده بن حرث بن عبدالمطلب كه به دست عتبه بن ربیعه واقع شد از این قرار است هنگامی كه در جنگ بدر، مسلمانان با مشركان روبرو شدند، عتبه و برادرش شیبه و پسرش ولید حمله كردند و مبارز طلبیدند، گروهی از انصار به سوی آنها رو آوردند، اما آنها گفتند ما هماوردهای خویش از مهاجران را می خواهیم، حضرت رسول رو كرد به حمزه، و عبیده و امیرالمومنین (ع) و فرمود برخیزید، عبیده كه سنش زیادتر بود با عتبه بن ربیعه مواجه شد، و حمزه با شیبه، علی (ع) هم با ولید به مبارزه پرداختند، دو نفر اخیر حریفان خود را به قتل رساندند اما عبیده و عتبه، دو ضربت با یكدیگر رد و بدل كردند و هیچ كدام نتوانست دیگری را از پای درآورد، حمزه و علی (ع) بر عتبه حمله برده و او را به قتل رساندند و سپس جنازه ی نیمه جان عبیده را در حالی كه دستش بریده و مغز سرش روان بود به سوی پیامبر حمل كردند وقتی عبیده حضور حضرت رسید، عرض كرد: یا رسول الله (ص) آیا من شهید نیستم؟ حضرت فرمود: آری تو شهید هستی، در این هنگام عبیده گفت: اگر ابوطالب زنده بود می دانست كه من سزاوارترم به آنچه كه در شعرش گفته است: (ما تا جایی تسلیم پیامبریم كه حاضریم برای حمایت او، نزد وی به خا

ك و خون افتیم، و از زن و فرزندان خویش فراموش كنیم.) و حمزه بن عبدالمطلب را وحشی در جنگ احد كه پس از واقعه ی بدر در سال سوم هجری واقع شد، به شهادت رساند، و سبب آن چنین بود كه وقتی مشركان شكست خورده ی جنگ بدر به مكه برگشتند كاروان شتری را كه ابوسفیان رهبری آن را به عهده داشت دیدند كه در دارالندوه ایستاده، اشراف قریش كه هر كدام در مالكیت شتران شریك بودند، پیش ابوسفیان آمدند و گفتند: ما با طیب خاطر، حاضریم این شتران را بفروشیم و با سود آن لشكری برای حمله ی بر محمد (ص) آماده كنیم، ابوسفیان گفت: من نخستین كسی هستم كه با این امر موافقم، و فرزندان عبدمناف هم با من هستند، شتران را كه هزار نفر بود، فروختند و از بهایش كه پنجاه هزار دینار شد به هر كس از صاحب شتران سهم اصلیش را دادند، و سود سهام را گرد آوردند، و سپس رسولانی به سوی بقیه اعراب گسیل كردند و همه را برای جنگ فرا خواندند، پس سه هزار نفر جمع شدند و با خود هفتصد زره و دویست اسب و سه هزار شتر آوردند و گروهی از آنان شب را بر در خانه ی رسول خدا ماندند. در آن شب پیامبر خدا در خواب دید، زره محكمی به تن دارد و شمشیرش ذوالفقار شكست و گاوی ذبح شد و مثل این كه به دنبال ق

وچی می رود، پس در تعبیر آن فرمود: زره، شهر مدینه و تعبیر گاو، آن است كه برخی از اصحابش كشته خواهند شد و در هم شكستن شمشیر علامت مصیبتی است كه بر خودش وارد خواهد شد، و مراد از قوچ، سردار لشكر كفار است كه خدا او را می كشد. مصیبتی كه بر خود حضرت وارد شد این بود كه عتبه بن ابی وقاص سنگی به سوی وی پرتاب كرد، به چهار دندان جلوی او اصابت كرد و نیز بینی او شكست، و صورت مباركش مجروح شد، و برخی گفته اند كسی كه این كار را انجام داد، عمرو بن قمئیه بود، خلاصه آن روز بر مسلمانان روز بس دشواری بود. روایت شده است كه در روز احد، هند با گروهی از زنان حاضر شد و به مثله كردن شهدای مسلمان پرداخت، گوشها و بینیهای آنان را برید و برای خود از آنها گردن بند ساخت و جگر حمزه را درآورد و میان دندانهای خود فشرد، اما چون نتوانست آن را بجود، دور انداخت و به این دلیل معاویه را پسر هند جگرخوار گفته اند. جعفر بن ابیطالب در واقعه ی موته به قتل رسید، زمان وقوع این جنگ در ماه جمادی الاولی سال هشتم هجرت بود، كه پیامبر اكرم حرث بن عمیره ی ازدی را به سوی پادشاه بصری به ماموریت فرستاد و هنگامی كه به سرزمین موته رسید، شرحبیل بن عمرو الغسانی متعرض او

شد و، وی را به قتل رساند، و تا آن وقت هیچ فرستاده ای از آن حضرت كشته نشده بود، این مصیبت بر ایشان گران آمد، پس مسلمانان را به مدد خواست و لشكری به تعداد سه هزار نفر فراهم كرد، و فرمود: فرمانده ی شما زید بن حارثه است اما اگر او به قتل رسید، جعفر بن ابیطالب و پس از او عبدالله بن رواحه است، و اگر او نیز به قتل رسید، هر كس را بخواهید انتخاب كنید، و سپس به آنان دستور داد كه نخست به محل كشته شدن حرث بوند و از آنجا مردم را به اسلام دعوت كنند، پس اگر مسلمان شدند دست از آنان بردارند ولی اگر اسلام را نپذیرفتند همه ی آنها را به قتل رسانند، دشمنان از قضیه آگاه شدند افراد فراوانی جمع كردند، تنها شرحبیل، بیش از صد هزار نفر فراهم كرد، مسلمانان كه به موته رسیدند، با انبوه لشكر از كفار و مشركین مواجه شدند، مبارزه آغاز شد، زید بن حارثه پرچم را به دوش گرفت، جلو رفت و به جنگ پرداخت تا به شهادت رسید و بعد از او پرچم را جعفر بلند كرد، او نیز جنگید تا دستهایش قطع شد و پرچم بر زمین افتاد، بعضی گفته اند: مردی رومی ضربتی بر او زد و او را دو نیم كرد، و در یكی از دو نصفه ی او هشتاد و یك جراحت یافت می شد، پیغمبر خدا جعفر را صاحب دو بال ن

امید كه در بهشت با دو بال خود پرواز می كند، این نامگذاری به آن سبب بود كه روز جنگ دو دستش در راه خدا بریده شد. و اراد من لو شئت ذكرت اسمه... اجلت، حضرت در این جمله اشاره به خود كرده است كه مثل آنان كه نامشان را برده، آرزوی شهادت داشت اما هنوز وقتش نرسیده بود به دلیل آن كه برای هر فردی از افراد و جامعه ای از جوامع عمری و مدت مشخصی است كه هر وقت اجلش سرآمد یك لحظه پس و پیش ندارد. پس از آن كه دلیل برتری و فضیلت خود و خاندانش را بر دیگران روشن كرده، از گردش روزگار اظهار شگفتی می كند، كه او را با این همه فضیلت در ردیف ناشایستگان و كسانی قرار داده است كه هیچ گونه عملی كه آنان را به خدا نزدیك كند، ندارند. الا، ان یدعی مدع ما لا اعرفه، مقصود از مدعی معاویه است كه امكان دارد در دین و سابقه ی در اسلام، برای خود ادعای فضیلت كند كه به كلی در او، وجود ندارد. و لا اظن الله یعرفه، امام (ع) پس از آن كه فرمود من فضیلتی برای او در پیشگاه خدا نمی بینم، در این عبارت اظهار می دارد، گمان نمی كنم حتی در علم خدا هم فضیلتی برای وی وجود داشته باشد، یعنی اصلا او را فضیلتی نیست، تا مورد علم حق تعالی واقع شود، زیرا وقتی چیزی وجود نداشته

باشد، در آینه ی علم الهی هم نمایان نخواهد بود، و پس از آن كه فضیلت را برای خود و عدم آن را برای طرف مقابل خویش اثبات فرمود، به حمد و ثنای خدا پرداخته و، وی را به سبب این نعمت، شكر و سپاس كرد. واژه ی الا در این عبارت استثنای منقطع است زیرا ادعای مدعی از نوع مطالب گذشته نیست.

[صفحه 613]

نزع عن الامر: از آن كار صرف نظر كرد. غی: گمراهی شقاق: مخالفت زور: زیارت كنندگان جمع زائر یا مصدر به معنای دیدار و اما آنچه از من خواسته ای كه قاتلان عثمان را به تو بسپارم، پس در این باره اندیشیدم، دیدم برای من روا نیست آنها را به تو، یا به غیر تو بسپارم، و به جان خودم سوگند، اگر دست از اختلاف و گمراهیت برنداری، به زودی خواهی یافت كه همانها به پیكار و تعقیب تو برخواهند خواست، و نوبت نمی دهند كه برای دسترسی به آنان زحمت جستجو، در خشكی و دریا، و كوه و دشت را تحمل كنی، ولی بدان، این جستجویی است كه یافتنش برای تو ناراحت كننده است و دیداری است كه ملاقات آن، تو را خوشحال نخواهد كرد، سلام بر آنان كه شایسته ی سلام می باشند.) پس از آن كه معاویه در نامه ی خود، درخواست كرد كه امام (ع) قاتلان عثمان را به وی تحویل دهد، حضرت در این نامه جواب می دهد كه مفادش آن است: كه در امر آنان اندیشیده و مصلحت را چنان دیده است كه نمی تواند آنان را به معاویه و نه به غیر او تسلیم كند و این مطلب چند دلیل داشته است كه اكنون به ذكر آنها می پردازیم: 1- تسلیم حق به صاحب حق، در موقعی كه میان طرفین نزاع و درگیری است، در صورتی

مصلحت خواهد بود كه مدعا علیه مشخص شود، و معلوم شود كه حق بر ضرر اوست، و این امر هنگامی ثابت می شود كه طرفین دعوا به سوی حاكم و قاضی مراجعه كنند و مدعی شاهد اقامه كند یا شخصی منكر به ضرر خود اعتراف كند، و معلوم است كه معاویه و طرف دعوایش این كار را نكرده بودند، و به این علت است كه در جای دیگر می فرماید: ای معاویه تو، از من كشندگان عثمان را طلب می كنی، اكنون به تو می گویم به مردم مراجعه كن و آنان را به حكمیت نزد من بیاور، تا حق را برای تو و آنها ثابت كنم. 2- آنان كه در قتل عثمان شركت داشتند و یا به آن رضایت داشتند بسیار زیاد و مركب از مهاجران و انصار بودند، چنان كه روایت شده است: ابوهریره و ابودرداء نزد معاویه آمدند و گفتند: چرا با علی می جنگی، و حال آن كه او به دلیل فضیلت و سابقه ای كه در دین دارد به امر حكومت از تو سزاوارتر است، معاویه در پاسخ گفت: من ادعا ندارم كه از وی افضلم، بلكه برای آن می جنگم كه قاتلان عثمان را به من تسلیم كند، پس آن دو نفر از نزد او، خارج شدند، و به خدمت امیرالمومنین (ع) آمدند و عرض كردند: معاویه معتقد است كه كشندگان عثمان نزد تو، و در میان لشكریان تو می باشند، بنابراین آنها را به وی ت

حویل بده و از آن به بعد اگر با تو جنگ كرد، می دانیم كه او بر تو ستمكار می باشد، حضرت فرمود: من كه روز قتل عثمان حاضر نبودم تا آنان را بشناسم، شما اگر می دانید بگویید، این دو شخص گفتند: به ما چنین رسیده است كه محمد بن ابی بكر، عمار، مالك اشتر، عدی بن حاتم، عمرو بن حمق و فلان و... از جمله كسانی بودند كه بر او داخل شدند. امام فرمود: پس دنبال آنان بروید و دستگیرشان سازید، این دو نفر نزد آن گروه رفتند، و اظهار داشتند كه شما از كشندگان عثمان هستید، و امیرالمومنین دستور دستگیری شما را داده است، فریاد همه بلند شد و بیش از ده هزار نفر از میان لشكریان علی (ع) بلند شدند، در حالی كه شمشیرها در دست داشتند، می گفتند: همه ی ما او را كشته ایم، ابوهریره و ابودرداء از این امر مبهوت و حیران شدند، و نزد معاویه برگشتند، در حالی كه می گفتند: این كار هرگز سرانجام و پایانی نخواهد داشت، و داستان را برایش نقل كردند، حال موقعی كه قاتلان و پشتیبانان آنها به این افزونی باشند، چگونه امام (ع) می تواند همه یا یكی از آنها را تسلیم معاویه كند؟ 3- در میان اصحاب آن حضرت كه گواهی به استحقاقشان به بهشت داده شده، برخی اشخاصی بودند كه عقیده داشتند

: عثمان به دلیل بدعتهایش مستحق قتل بوده است چنان كه نضر بن مزاحم نقل كرده است كه عمار در یكی از روزهای جنگ صفین در میان دوستان خود ایستاد و گفت: بندگان خدا! با من بیایید برویم نزد مردمی كه از شخص ستمكاری خونخواهی می كنند كه عده ای از نیكوكاران مخالف ظلم و ستم و امركنندگان به نیكی و احسان، او را به قتل رسانده اند، این مردم، كه اگر دنیایشان معمور باشد هیچ باكی ندارند اگر چه دین اسلام را در حال نابودی ببینند، اگر به ما بگویند: چرا عثمان را كشتید، خواهیم گفت به دلیل بدعتهایی كه ایجاد كرد، اگر چه آنها خواهند گفت كه هیچ بدعتی ایجاد نكرده است البته آنها حق دارند منكر شوند، زیرا عثمان دنیا را در اختیار آنان گذاشته بود می خوردند و می چریدند كه اگر كوهها بر سرشان فرود می آمد باكی نداشتند، خوب، هنگامی كه این مرد بزرگوار اقرار به شركت در قتل عثمان می كند و دلیل بر این كار، بدعتهای او را می آورد، خیلی روشن است كه امام (ع) در این امر فكر كرده و دیده است كه جایز نیست این گروه باعظمت از مهاجرین و انصار و تابعان، كشته شوند در مقابل كشتن یك فردی كه بدعتهای زیادی به وجود آورد كه همه ی مسلمانان او را در این كارها سرزنش و نكوهش

می كردند، و بارها او را از این اعمال زشت باز داشتند، و گوش نداد، پس این امور باعث كشتن او شد، و حضرت نمی توانست این گروه را به كسی تسلیم كند كه از عثمان خونخواهی می كند زیرا این امر ضعف دین و از بین رفتن آن را در پی داشت. در آخر، سوگند یاد می كند و معاویه را تهدید می كند كه اگر دست از این گمراهیش برندارد و از راههای باطل به سوی جاده ی مستقیم حقیقت نیاید همان مردمی كه او در طلب آنهاست به جستجوی او و مجازات كردنش برخواهند خاست. كلمه ی یطلبونك، در سخن امام (ع) محلا منصوب است و مفعول دوم فعل تعرف به معنای تعلم می باشد، و دنباله ی سخنان آن حضرت، تهدید را كامل می كند، كلمه ی زور به معنای دیدار كردن، مصدر است و از این رو ضمیر آن را در كلمه ی لقیانه مفرد آورده است، و نیز احتمال می رود كه جمع زائر باشد یعنی دیداركنندگان و مفرد آوردن ضمیر به دلیل مفرد بودن ظاهر لفظ می باشد. توفیق از خداست.


صفحه 612، 613.